۱۳۸۸ شهریور ۷, شنبه

و الذين امنوا و الذين يوقنون بالفتح

و كساني كه ايمان آورده اند و يقين دارند به پيروزي.هميشه از خود مي پرسيدم تا كي اين راز مگو را بايد در خودم نگه دارم...تا كي صبر بايد كرد...و ما نسل ايمان آوردن به بي ايماني هستيم.دوستي به من گفت چرا خدا كاري نكرد؟چرا سكوت كرده كه ما تا اين حد زجر بكشيم؟چرا وقتي اين همه جوان بي گناه زير تجاوز و درد و ترس مي ميرند و مخفيانه دفن مي شوند امام زمان كاري نمي كند؟اين دوست من نمي دانست كه اين آقايان سالهاست كه سكوت را بر سخن ترجيح داده اند. اين دوست معصوم من نمي دانست كه اين آقايان مهربان مدتها پيش از دور حيات و بازي كنار گذاشته شده اند!آخر اين دوست من تنها 4 سال دارد و هنوز در حيرت و كينه اي تب آلود رنج مي كشد كه چرا انسانها بايد دكشته شوند و بعضي ها اينقدر وقيح باشند.و دوباره ما نسلي شديم كه آرزوها و آبرو و اهداف و زندگيه خود را مي گزارد تا ديگران به از دست رفتگانشان دست پيدا كنند.خاكستر نسلهاي سوخته و خاكستر شده ي پيشين دوباره شعله مي گيرند و ما ايمان آورندگانيم و يقين كنندگانيم به پيروزي. نصر و من الله و فتح قريب!

۱۳۸۸ مرداد ۲۶, دوشنبه

و اين است آغاز صد سال تنهايي

و امروز صد سال تنهايي خودم را آغاز مي كنم.ما نسلهاي صد سال تنهايي رنج مي كشيم و از رنج كشيدن لذت مي بريم.شايد روزي بشود كه گره ي اين تنهايي بشكافد.من در 23 مرداد 1388 پاره اي از وجودم را دادم و براي خود خلايي فراهم كردم تا با تنهايي ام در آن خلا هم اواز شوم.باشد كه روزي اين هم اوازي ما را از صد سال تنها بودن برهاند!