۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه

آه...

از خواب که بیدار شدم رگبار گرفته بود،باد میومد،کولر رو خاموش نکردم،رگبار بود، می زد و تو رو می ذاشت با خیابونای گلی و جوبای لجن گرفته و هوای مزخرف زیادی گرم و آفتابی تابستون،دهنم تلخ بود و سرم درد می کرد،بوی سیگار تو اتاق دلمه بسته بود،کاش یه هفته فقط بارون میومد و این سر درد و معده درد رو می شست و می برد،نه یه ساعت،کاش می بارید و همه رو می برد،هوس آب هلوی تو یخچال رو کرده بودم که یه هفته بود تموم شده بود.زنگ،زنگ....اونقدر که شادی خودت رو فراموش می کنی و غم عالم میاد رو دلت،چقدر التماس کردم که یه هفته من از اینجا برم،برم یه جایی که نه کسی من رو بشناسه و نه من کسی رو بشناسم...یه دنیای دیگه،آدمای دیگه...نه باید بمونی چون تحریمه...همه چیز تحریمه،ایران تحریم،سیگار مالبورو،کوکای اصل،قطعات کشتی سازی...ما همه مون تحریمیم،نفس کشیدن،سیگار کشیدن،لاو ترکوندن،حماقت کردن،عشق کردن،دوست داشتن،کم کم زندگی کردن هم به زبون بی زبونی برای ما،کشور توسعه یافته ی جهان سومی تحریم...دیگه باد نمیومد،آهنگ famouse blue raincoat لئونارد کهن می تونه تو رو نابود کنه،من رو کرد...غمگین،گریان،افسرده،دیوانه...من رو نابود کرد...آه وقتی میاد و شروع می کنه به مسخره کردن من، من رو از غمگین بودن در میاره و باعث می شه جای اشک ریختن چاک دهنم رو بکشم پایین....به درک!چرا آدما وقتی چشمشون رو می بندن نا مرئی نمی شن؟گم و گور نمی شن یا نمی رن یه دنیای دیگه؟غم...

مرا دردیست اندر دل،به خون دیده پرورده،ولیکن با که گویم راز

چون محرم نمی بینم!
تحمل می کنم با درد چون درمان نمی یابم

قناعت می کنم با زخم چون مرهم نمی بینم....
آره دیگه...آه.......