۱۳۸۸ مهر ۴, شنبه

حالا يه فصل تازه!

.به ما گفتن اگه حرف سياسي بزنيد اخراجيد و همون روز من يك گروه تشكيل دادم به نام حاميان جنبش سبز!
.هيچكس دل توي دلش نبود كه 4 شنبه چي پيش مياد...حالا نوبت اونا بود كه از ما حمايت كنن!5 شنبه توي تلويزيون بيگانه ديديم كه چطوري جمعشون جمع بود گلشون (آقاي بوش)كم بود!حالا نشستيم تا ببينيم روز سيزدهم چي ميشه!
.ديشب دير خوابيدم كه برنامه ي كوك رو ببينم...و وقتي ديدم آرزو مي كردم هيچوقت نمي ديدم!يه تيكه ي كوچيك از پرويز مشكاتيان بعد يه نماهنگ طولاني از خانومي كه روس بود و خواننده و هيچ دخلي به ما نداشت و چون دوست دختره يه نفري بود و (يه جورايي كاملا من رو ياد فاحشه ها مي نداخت)اينجوري براش سر و دست مي شكوندن!باز به شرافت بهزاد بلور كه به ضرغامي اين كارا نمياد!(اين تلويزيون وطن پرست و ميهني دوست يه بار هم نگفت كه اسمش مشكاتيان بود يا نه!)
.رفتم فيلم ترديد!بالاخره آقاي كريم مسيحي شاگرد استاد بودن ديگه!فيلم از نظر محتوا كع كسري نداشت از نظر بازي ها و فيلم برداري و غيره هم كه ديوانه كننده بود اما به قول يكي شلوغ بود!مثال جالبي زدند كه البته من خيلي قبول ندارم...مي گن توي سمساري همه چيز وجود داره كه به تنهايي قشنگه ولي خرمن اون اجناس زيبا و بي ربط حال آدم رو بهم مي زنه!(مردشور تركيبت رو ببرن)...از نظر من فيلم دلچسبس بود ولي خب هركي يه نظري داره و من حال ندارم نظرشون رو تغيير بدم!
.تصميم به كاري گرفتم كه سخت ترين كار جهان!كاريست كه دوستي مي گفت:...آسونه من خودم صد بار اين كار رو كردن!كاري بود كه از ته دل نمي خواستم تموم بشه ولي خب خواستم به اجمعين كساني كه معتقدند من بي ارادم ثابت بشه كه شايد بيشعور باشم ولي انقدر اراده دارم كه بيشعور بودن خودم رو به ثبت نرسونم!