۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

آخ چه زود گذشت

براي اولين بار است كه تابستان تمام مي شود و من حتي يك بار در طول آن يك لحظه احساس فارغ بودن را نكردم...حتي بوي تابستان را يك لحظه حس نكردم...با دوستم نشسته بوديم فكر مي كرديم چه احساسي داريم از تمام شدن تابستان...و من در ذهن گيج و گمگشته ام حس كردم چند سال پير تر شده ام با اينكه فقط 3 ماه مي گذشت اما هر روز به اندازه ي يك سال حادثه داشت.چند بار شده بود كه با برادرم و دوستانش در باره ي روزي صحبت كنيم كه انقلاب شده باشد،شده بود آرزوهاي كور شده مان را دوباره مرور كنيم كه اگر انقلاب شد چه ها كه نمي كنيم!اما هيچوقت فكر نمي كردم كه در اين سن به برگ بزرگي از تاريخ جهان و زندگي ام بر بخورم كه بوي خون و اتش سراسرش را پوشانده باشد!3 ماه گذشت و من شبهايي را به ياد مي آورم كه تا صبح در ميدان ونك شعار مي داديم و دل خوش مي كرديم كه اگر چنين شود و چنان شود ما چه حالي داريم و هرگز روزي را كه ساعت 7 صبح بيدار شدم و اعلام نتايج را خواندم و سقف اتاق را بر فرق سرم حس كردم و لحظه اي كه با تمام اميدم به برادرم زنگ زدم كه شايد او اميدي بدهد...و آن صداي خفه شده و مرده كه خواب الود بود در گوشم زمزمه كرد:عزيزم بخواب ما شكست خورديم!آخ كه هرگز فراموش نمي كنم.آنشب را كه در محله ي كوچكمان مردم از 10 نفر رسيدند به 300 نفر و با چه نفرتي فرياد مي زدند...بالاخره از حالت مسخ و ياس و مرگ بيرون آمده بودند!فكر نمي كردم اين زرق بزرگ و سنگين را باين زودي ها بايد به تاريخ زندگي و جهان پيوست بزنم!3 ماه گذشت و من به معني ياس،غم،شكنجه ،افسردگي، مرگ،اميد،زندگي و...رسيدم.و امروز بعد از 3 ماه حس مي كنم 30 سال گذشته است و هنوز راه درازي را در پيش داريم!بدرود تابستان گرم و ملتهب من و اي پاييز غم پرور تولد تو را با تولد خودم جشن مي گيرم!خوش خبر باشي!
............................................
1.آلبوم جديد محسن نامجو به بازار مي آيد به اسم آخ!

2. شنبه روز مقاومت ايرانيان مقيم خارج از كشور است در برابر ظالمان...به قول ابراهيم نبوي كاشكي كه آقاي احمدي
نژاد با املت نيويوركي پذيرايي بشن!

ول نكن اين خم ساغري

و باز هم داغ دلمان تازه شد.در چه دوراني!آخر چرا به اين زودي؟تازه مي خواستيم در جشن پيروزي چنبش برايمان سنتور بنوازي!شايد دق كرده باشي با ديدن پرپر شدن شاگرد جوانت!شايد هم ديگر جان مقابله با اين دوران دردناك را نداشتي!آخر زود بود براي پيوستن به خاك،براي نيست شدن!هستند كساني كه خون ما را مي مكند و از خون ما جان تازه اي مي گيرند،سالهاست كه زنده اند و قصد مرگ ندارند!سالهاست با دندان هاي كند و سياه شده از ترياكشان خرخره ي ما را مي جوند و با پنبه سرهايمان را مي برند!آخر استاد عزيزم زود بود براي رفتن!با رفتنت داغ از داست دادن و گم كردن ديگر عزيزانمان را داغ تر كردي.بگو براي جشن پيروزيمان چه كسي سنتور بنوازد؟دست برداشتي بالاخره و رفتي و ول كردي اين خم ساغري را!اي اي درد با تو حرف مي زنم!اي رنج مگر آجري؟