۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

ول نكن اين خم ساغري

و باز هم داغ دلمان تازه شد.در چه دوراني!آخر چرا به اين زودي؟تازه مي خواستيم در جشن پيروزي چنبش برايمان سنتور بنوازي!شايد دق كرده باشي با ديدن پرپر شدن شاگرد جوانت!شايد هم ديگر جان مقابله با اين دوران دردناك را نداشتي!آخر زود بود براي پيوستن به خاك،براي نيست شدن!هستند كساني كه خون ما را مي مكند و از خون ما جان تازه اي مي گيرند،سالهاست كه زنده اند و قصد مرگ ندارند!سالهاست با دندان هاي كند و سياه شده از ترياكشان خرخره ي ما را مي جوند و با پنبه سرهايمان را مي برند!آخر استاد عزيزم زود بود براي رفتن!با رفتنت داغ از داست دادن و گم كردن ديگر عزيزانمان را داغ تر كردي.بگو براي جشن پيروزيمان چه كسي سنتور بنوازد؟دست برداشتي بالاخره و رفتي و ول كردي اين خم ساغري را!اي اي درد با تو حرف مي زنم!اي رنج مگر آجري؟

۳ نظر:

Unknown گفت...

kheili ghashng neveshti...niusha kheili halam gerefteh shod vaghti fahmidam.hamash geryeh kardam..babam ke digeh khodesho
kosht...akheh doost bood ba ostad
yasaman

Unknown گفت...

chera esmeh man priyankast??han???

K گفت...

حیف شد...