۱۳۸۹ مهر ۱۲, دوشنبه

بوی باروت نم کشیده با چاشنی چشای سرخ

شروع شد مثل همیشه...ولی فرق داشت با بقیه ی سالها،تنها چیزی که مهر رو مهر می کرد و خرداد رو شهریور،بو و هواشون بود...مهر من بی بو بود،بوی خستگی،بوی انهدام،بوی بی بویی و بی برگی،بوی اخته شدن و ریشه کن شدن...مهر من امسال من رو یاد رکود روحی خودم انداخت...سوال تخمی و فلسفی ما از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟به کجا می روم...ای بابا!سوالی که مدام قرقره می شه و جوابی نداره!نسل ما قرار بود اخته تر از هر نسلی باشه،نشد و تیرشون به سنگ خورد...مهر یادم من رو یاد بوی باروت کهنه و نمکشیده انداخت با چاشنی یاس و بی بارگی...بوی سرخوردگی با چاشنی چشمای سرخ و دهن خشک و تلخ و لبایی با بوی زیر سیگاری...انگیزه؟اقدام اقامت واسه هر جهنم دره ای جز...و امید به جمعه شبها،لحظه ای خنده با پارازیت و تک نمره ی 20 از روانشناسی که پیش نمی آید و شاید لحظاتی عشق...به قول استاد بیضایی،خورسید به آسمان و زمین روشنی می بخشد و در سپیده دمان زیباست.ابرها باران به نرمی می بارند.گزندی نیست.شادی هست;دیگران راست.آنک البرز;بلند است و سربه آسمان می ساید.و ما در پای البرز به پای ایستاده ایم و در برابرمان دشمنانی از خون ما با لبخند زشت.و من مردمی را می شناسم که هنوز می گویند:آرش باز خواهد گشت.
و من از خود می پرسم:آرش،باز خواهد گشت؟؟؟؟

۲ نظر:

محمد صفاري گفت...

آرش بازگشته است، خيلي وقت است كه باز گشته، الان روزها ولگردي ميكند، پلاستيك و نان خشك جمع ميكند، عمل سنگيني هم دارد، تزريق ميكند، وقتهايي كه كاسبي خوب باشد شب فلافل يا سمبوسه ميخورد و توي قهوه خانه ميخوابد و اگر نباشد چيزي نميخورد و توي جوي آب ميخوابد، مدتي ميخواست ساقي بشود ولي غرور ملي مانعش شد، تصميم گرفت اگر ايران را نجات نميدهد لااقل در به گه كشيدنش هم نقشي نداشته باشد، آخر او آرش است ديگر... بله،آرش بازگشته دوست من، چه كسي ميگويد كه ما آرش نداريم؟!

سایه به محمد صفاری گفت...

پس فکر کنم ما همه آرشیم!